1- خواهی بشوی رسوا؟!
نخستین و سمیترین باوری که در قالب یک ضرب المثل در ادبیات ما جاخوش کرده، همانی است که سالها میگویند نگویید و عمل نکنید اما هنوز هم برخی به آن باور دارند؛ خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» میگوییم و به فرزندانمان هم آموزش میدهیم که اگر میخواهی انگشتنما نباشی، رسوای جمع نشوی و همیشه مقبول همه باشی، با آنها همراهی کن. این تفکر عملا ترویج همان ت حزب باد است. هر وقت از هر طرفی وزید تو موافق باش. نه» نگو! اگر در جمعی همه از خطرناکترین راه هم رفتند تو فقط بهخاطر رسوا نشدن، با آن جمع همراه شو. این باور آنقدر سمی است که فقط یک دقیقه تفکر در مورد تبعات آن کافی است تا برای همیشه با آن خداحافظی کنیم و از دایره اصطلاحات و ضربالمثلهایمان کنارش بگذاریم.
2- ما هم اگه شانس داشتیم.
شانس یعنی احتمال و احتمال برای همه در شرایط مشابه یکسان است. پس هیچکسی شانسی فراتر از دیگری ندارد، مگر اینکه بیشتر تلاش کرده باشد و نتایج بهتری برای خود جمع کرده باشد، عزت نفس بالاتری داشته باشد و صدالبته خود را بدشانسترین فرد عالم بشری نداند. باور به بدشانس بودن از آن باورهایی است که با شوخی شروع میشود. یکی دوبار به شوخی به بقیه میگوییم من اگه شانس داشتم که.» و بعد کمکم باورمان میشود که آدم بدشانسی هستیم و بدون آنکه متوجه شویم اتفاقات مهم زندگی مان را میسپاریم بهدست شانسی که معتقدیم کج است و هرگز به مقصد موفقیت نمیرسد.
شما را با چند باور سمی آشنا میکنیم
هم ,باور ,شانس ,جمع ,شانسی ,فقط ,است که ,اگه شانس ,با آن ,باشد و ,برای خود
درباره این سایت